از کانال سایهسار :
نامۀ سرگشاده به استاد سروش
مسئله همین نثر است. دقیقاً همین نثر و بویی که از آن برمیخیزد. این نثر پوسیده، این بوطیقای منسوخ، این بلاغت دستفرسود، این نجاست مسجع، این چرکِ موزون و مقفا، و این ماندگیِ هوا در حلقهای ملول که جانهای جوان از آن به دمی میگریزند.
چنانکه پرندگانِ صبحِ حیاط بسطام از کاسۀ آبهای گندیده. مسئله همین نثر است، آقای دکتر عبدالکریم سروش، فارغ از هرچه در آن، حق یا ناحق، مینویسید.
مسئله زیباشناسی است: ساختمان این نثر عتیق و عزیز نیست، مقلد و مجلل است و میخواهد ما را بر صندلیهای شکستۀ پادشاهان پیشین بنشاند؛
و مسئله ماییم، که دیگر نمینشینیم. ما پابرهنگی بر صحنِ شیخصفی را پیدا کردهایم و سنگ بیمقدار اخوانثالث را لای چمنهای توس پیدا کردهایم و بوی بازار رشت را پیدا کردکردهایم.
و بر لقولقِ کاشیهای کاشان دویدهایم و خورشید خراسان بر ما گرم گرم تابیده است. ما ملمع نیستیم،
مرصع نیستیم، معنون نیستیم، و کهنه را جای عتیق از دلالان گذشته نمیخریم. اصرار فایده ندارد:مسئله ماییم که دیگر از این ساختمان مجلل مرمرین بیرون زدهایم و نشستهایم روی سکوهای سلطانیه تا رانهایمان خنک شود.
من تنها در دفاع از نثر نیست که مینویسم، در حفظ حرمت شعر هم هست که مینویسم
و شما با این نثر به شعر فارسی هم تجاوز کردهاید. شما منبری هستید و گوش دادن به درسهای شما بیکیف و حظی نیست، اما با زبان منبری نمیتوان نامۀ سیاسی سرگشاده نوشت برای مزید استفادۀ نسلی که در خیابان برای سپاهیانِ تا دندان مسلح سبزیپلو با ماهی سرو میکنند.
چند سال پیش،
سر غائلۀ مرتضی پاشایی، بر و بکس از یوسف اباذریـ فیلسوف دیگری که ماری آنتوانتوار گفته بود: «این نسل چرا بتهون گوش نمیکند؟»ـ پذیرایی مختصری کردند، البته نه در حد سبزیپلو با ماهی. آنموقع وسعشان نمیرسید. حالا سفره پهن است، یکوقت به شما هم بفرما میزنند.
...
دیگر بس است استاد
کانال سایهسار نوشتههای سایه اقتصادینیا است.